هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید:
چرا گریه می كنی؟
هیزم شكن گفت:
تبرم توی رودخونه افتاده.
بقیه داستان در ادامه مطلب
هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید:
چرا گریه می كنی؟
هیزم شكن گفت:
تبرم توی رودخونه افتاده.
بقیه داستان در ادامه مطلب