loading...
حسین جنتی دوست
حسین جنتی دوست بازدید : 305 جمعه 04 فروردین 1391 نظرات (0)

 

دخترم جرالدين !

امروز نوبت توست كه صداي كف زدن‌هاي تماشاگران گاهي تو را به آسمان‌ها ببرد. به آسمانها برو ولي گاهي هم روي زمين بيا و زندگي مردم را تماشا كن. زندگي آنان كه با شكم گرسنه، در حاليكه پاهايشان از بينوايي مي‌لرزد. من خودم يكي از آنان بودم!

داستان آن دلقك گرسنه كه در پست‌ترين صحنه‌هاي لندن آواز مي‌خواند و صدقه مي‌گيرد، داستان من است. من طعم گرسنگي را چشيده‌ام ، من درد نابساماني را كشيده‌ام و از اين‌ها بالاتر رنج حقارت آن دلقك دوره‌گرد كه اقيانوسي از غرور در دلش موج مي‌زند، اما سكه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمي‌كند را نيز احساس كرده‌ام!

جرالدين دخترم!

دنيايي كه تو در آن زندگي مي‌كني، دنياي هنرپيشگي و موسيقي است. نيمه شب آن هنگام كه از سالن پرشكوه تئاتر بيرون مي‌آيي، آن ستايشگران ثروتمند را فراموش كن ولي حال آن راننده تاكسي را كه تو را ازمحل کار به منزل مي‌رساند، بپرس، حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولي براي خريد لباس بچه نداشت، مبلغي پنهاني در جيبش بگذار ...

دخترم، جرالدين، گاه و بيگاه با مترو و اتوبوس شهر بگرد، مردم را نگاه كن، زنان بيوه و كودكان يتيم را بشناس و دست‌كم روزي يك‌بار بگو: من هم از آنان هستم، تو واقعاُ يكي از آنان هستي، نه بيشتر ...

هنر قبل از آنكه دو بال دور‌پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پاي او را مي‌شكند...

دخترم، هميشه كسي هست كه بهتر از تو هنر‌نمايي كند و اين را بدان كه هرگز در خانواده چارلي‌چاپلين كسي آنقدر گستاخ نبوده است كه يك كالسگه‌ران يا يك گداي كنار رود سن يا كولي هنرمند حومه پاريس را ناسزايي بگويد...

دخترم جرالدين، چكي سفيد را برايت فرستادم كه هرچه دلت مي‌خواهد بگيري و خرج كني ولي هروقت خواستي دو فرانك خرج كني، با خود بگو سومين فرانك از آن من نيست. اين مال يك مرد فقير گمنام است كه امشب به يك آن احتياج دارد. جستجو لازم نيست، اين نيازمندان گمنام را اگر بخواهي  همه جا خواهي يافت. اگر از پول و سكه برايت حرف مي‌زنم براي آن است كه از نيروي فريب و افسون پول، اين فرزند شيطان، خوب آگاهم ...

من زماني دراز در سيرك زيسته‌ام و هميشه و هر لحظه براي بند‌بازاني كه بر روي ريسماني نازك و لرزنده در حركت بودند نگران بوده‌ام . اما دخترم اين حقيقت را بگويم كه مردم بر روي زمين استوار و گسترده بيشتر از بند‌بازان روي ريسمان نااستوار سقوط مي‌كنند ...

دخترم جرالدين، شايد شبي درخشش گران‌بهاترين الماس اين جهان تو را فريب دهد. آن شب است كه اين الماس، آن ريسمان نااستوار زير پاي تو خواهد بود و سقوط تو حتمي است ...

روزي كه چهره يك اشراف‌زاده بي‌بند وبار تو را بفريبد، آن روز سقوط تو حتمي است ...

دل به زر و زيور مبند، بزرگترين الماس اين جهان آفتاب است كه خوشبختانه بر گردن همه مي‌درخشد...

دخترم، هيچكس و هيچ‌چيز ديگر را در اين جهان نمي‌توان يافت كه شايسته آن باشد كه دختري ناخن پاي خود را به‌خاطر آن عريان كند ... برهنگي بيماري عصر ماست. به گمان من تن تو بايد مال كسي باشد كه روحش را به‌خاطر تو عريان كرده باشد...

انسان باش، پاك‌دل و يك‌دل، زيرا كه گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن هزار بار قابل تحمل‌تر از پست و بي‌عاطفه بودن است.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
جنتی هستم معلمی کوچک از جامعه ی بزرک معلمان عزیز. در این وبلاگ سعی می شود به دور از مسایل سیاسی ، بیشتر به مسایل تربیتی بپردازم. منتظر نظرات و راهنمایی دوستان عزیز هستم. التماس دعا. موفق باشید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 140
  • کل نظرات : 78
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 27
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 49
  • بازدید ماه : 86
  • بازدید سال : 4,480
  • بازدید کلی : 122,091